بعضی از سورههای قرآن از نظر آهنگ مختلف است.به کوتاهی و بلندی سوره هم چندان مربوط نیست و حتی به کوتاهی آیه هم خیلی ارتباط ندارد.آهنگهای آیات شریفه قرآن مختلف است و این اختلاف آهنگها بستگی دارد به محتوا و مضمون.مثلا آهنگ سوره حمد که حالتش فقط حالت عبادت و مناجات با خداوند و انقطاع بنده با خداست آهنگ مخصوصی است، خیلی نرم و ملایم، خیلی خاضعانه و عابدانه: الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم... حتی سوره توحید هم که سوره بسیار کوتاهی است و آیاتش گاهی دو یا سه کلمه استباز چون فقط ثنای خداوند است آهنگ آن همان آهنگ نرم و ملایم است: قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد .
ولی گاهی یک آیه مثلا میخواهد یک حکم شرعی کلی فقهی را بیان کند، آن خیلی به اصطلاح سادهتر[است]و اغلب آیات خیلی طولانی آیاتی است که بیان یک سلسله احکام میکند یعنی یک ماده قانونی را بیان میکند، آن باز لحن و آهنگ دیگری دارد: یا ایها الذین امنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه و لیکتب بینکم کاتب بالعدل (1) که طولانیترین آیه قرآن است، یا: حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم... (2) و آیاتی از این قبیل که زیاد هم داریم، آیات احکام در قرآن، اینها آهنگ دیگری دارد.[همچنین]آیات تهدیدآمیز آهنگ دیگری دارد، خیلی خشونتبار و تند است و اغلب این گونه آیات، هم کوتاه است و هم رعایتسجع در آنها بیشتر شده.این نکته که آیات قرآن دارای آهنگهای مختلف است و هر آهنگی با محتوای آن آیات تناسب دارد و در این جهت نهایت دقت و مراقبتشده، از مطالب تازهای است که در عصر اخیر به آن توجه کردهاند و خیلی توجه خوبی است.در میان کتابهایی که در این زمینه دیدهام و به فارسی هم در آمده استبهترین کتاب(میدانم کتابهای دیگر هم هست، من ندیدهام، شاید هم بهتر باشد)کتابی است که مرحوم آیتی خودمان ترجمه کردهاند(خدا او را بیامرزد)، کتاب مراة الاسلام طه حسین.شاید این کتاب آخرین کتاب یا جزو آخرین کتابهای طه حسین باشد (3).اوایلی که شرکت انتشار تاسیس میشد در جلساتی که مرحوم آقای آیتی هم بود و شرکت میکردیم راجع به اینکه چه کتابهایی خوب است تالیف یا ترجمه بشود از جمله پیشنهاد شد کتاب مرآة الاسلام ترجمه بشود و مرحوم آقای آیتی قبول کردند که ترجمه کنند و ترجمه کردند به نام «آئینه اسلام» .این کتاب فصلی دارد تحت عنوان «قرآن» .آن فصل را مخصوصا بخوانید.همین مطلبی را که الآن من عرض میکنم در آنجا نسبتا خوب بیان کرده و سراغ سورههای مختلف قرآن رفته و محتوای این سورهها و آهنگ آیات را در نظر گرفته و بعد میگوید ببینید چگونه تناسبی هست میان آهنگهای مختلف این آیات و محتواهایی که هست.مثلا آنچه که در سوره «و الطور» خواندیم، با شدت خیلی فوق العادهای است: و الطور و کتاب مسطور فی رق منشور و البیت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور ان عذاب ربک لواقع ما له من دافع .
سوره اقتربت الساعة و انشق القمر هم همین طور است ولی با روح خاصی.همه این سوره یک روح دارد که عرض میکنم.حتی در این سوره چند داستان آمده ولی صورتی که این داستانها در این سوره دارند با صورتی که همین داستانها در سورههای دیگر قرآن دارند فرق میکند یعنی در آنجاها به جزئیات هم تا حدی پرداخته شده و در اینجا قطعههای مختصری آورده شده تا حدی که به آن روح کمک کند.حال روح این سوره چیست؟روح این سوره مطلبی است که کلی آن در قرآن به این صورت بیان شده: لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید (4).اگر بشر در مقابل نعمتها و انعامهای الهی التسپاسگزاری و حقشناسی و قدردانی داشته باشد، سنت الهی بر این است که آن نعمتها و انعامها را افزایش بدهد، و اگر به جای آنکه عکس العمل سپاسگزارانه داشته باشد و قدرشناس و حقشناس آن نعمتها باشد (5) کفران و ناسپاسی و قدرناشناسی و حقناشناسی کند نه تنها موجب زوال آن نعمت استبلکه موجب پیدایش یک نقمت هم به جای آن هست.آن شعر میگوید:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت (6) از کفتبیرون کند
ولی قرآن بالاتر از این را میگوید، نمیگوید کفر نعمت فقط از کفتبیرون کند، میگوید کفر نعمت، نعمت را از کفتبیرون کند و به جای آن یک نقمتبیاورد.این یک اصل کلی است که در زندگی انسان، چه زندگی فردی چه زندگی اجتماعی، دنیوی و اخروی جاری است.
نعمتها متفاوت است.قهرا وقتی که نعمتها متفاوت باشد شکرها و کفر نعمتها متفاوت میشود و عکس العملهای الهی یعنی افزون کردن در یک جا و زایل کردن نعمت و بالاتر نقمتبه جای آن آوردن هم متفاوت میشود، تا نعمت چگونه نعمتی باشد.یک قتخدا به انسان نعمتسلامتی بدن داده، نعمت وسعت رزق داده، همه اینها نعمت است و اقتضای شکر و سپاس دارد.ولی یک وقت نعمت الهی نعمتی است فوق العاده با ارزش، نعمتی است که حیات معنوی جاودانی انسان بستگی به آن دارد.اگر کفری در این زمینهها رخ بدهد عقوبتی که انسان به آن دچار میشود صد درجه شدیدتر است.تعبیری میکنند، تعبیر درستی است، میگویند خداوند غیور است.پیغمبر اکرم درباره سعد بن عباده خزرجی فرمود: «ان سعدا لغیور» سعد آدم غیوری است «و انا اغیر من سعد» و من از او غیورترم «و الله اغیر منی» (7).سعد که غیور بود غیرت او غیرت ناموسی به معنی ناموس انسانی یعنی نسبتبه همسر خودش بود.در داستانی بود که[آیه نازل شد که] اگر کسی بیاید شهادت بدهد به اینکه زنش زنا کرده است تنها شهادت او کافی نیست و شاهد دیگری باید باشد.گفت:یا رسول الله!اگر ما دیدیم زنمان زنا میکند برویم شاهد بیاوریم؟من که تاب تحمل چنین چیزی را ندارم.پیغمبر فرمود حکم الهی این است، در عین حال فرمود سعد آدم غیوری است.بعد فرمود:من از او غیورترم.غیرت پیغمبر در مقابل نوامیسی است که خود پیغمبر دارد.نوامیس پیغمبر همان احکام الهی است.خدا که از پیغمبر غیورتر است در مقابل نوامیس عام عالم است، نوامیس لقتبه طور کلی که شامل شریعت هم میشود، یعنی قوانین و اصول خلقت که خدای متعال قرار داده باید محترم باشد.اگر انسان بر ضد نوامیسی که خدا قرار داده عمل کند هتک ناموس الهی کرده است.وقتی انسان هتک ناموس الهی بکند، چنانکه هر غیوری وقتی که ناموسش هتک میشود عکس العمل شدید نشان میدهد خدا هم عکس العمل شدید نشان میدهد.این مقدمه را دانستیم.
اگر برای کسی وسایل هدایت و در واقع وسایل حیات جاودانی فراهم بشود و او این نعمت را حقناشناسی و ناسپاسی کند، خودخواهی و خودپرستی و جاه و مقام و امثال اینها مانع بشود که[از آن بهره ببرد و]حقیقت که اینچنین به او رو آورده[و]دستش را به طرف او دراز کرده و میخواهد او را برای همیشه نجات بدهد و حیات ابدی به وی بدهد، او به جای اینکه دستحقیقت را بفشارد شمشیرش را بالا ببرد و این دست را قطع کند که تو چرا آمدهای به سوی من، قطعا اینچنین هتک ناموس الهی از طرف خدای متعال عقوبت و عذابی بسیار شدید دارد.قبلا گفتیم که پیغمبران کارخانه معجزه سازی نیاوردهاند که هر کسی بیاید اقتراح کند، مثل معرکهگیرها، پیشنهاد کند این قدر میدهم که فلان نمایش را بدهی.صحبت نمایش نیست، صحبت این است که معجزههای پیغمبران آیتها و دلیلهای خداستیعنی دستحقیقت است که دراز شده و میخواهد انسان را بگیرد برای اینکه او ایمان بیاورد و سر به جاده حقیقتبگذارد.حال اگر کسی معجزه یک پیغمبر را ببیند و مع ذلک جحود بورزد و مبارزه کند اینجاست که عذاب الهی نازل میشود.عذابهای الهی که خداوند بر امتها نازل کرده است همه همان و لئن کفرتم ان عذابی لشدید است.کفران ورزیدید:نعمتخدا به سوی شما آمد، دست هدایتبه سوی شما دراز شد و به جای اینکه از او استفاده کنید آن دست را با شمشیرتان زدید.
سوره از اقتربت الساعة و انشق القمر شروع شد، بعد فرمود: و ان یروا ایة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر هر آیتی و نشانهای و دلیلی[که از خدا ببینند]-که هر آدم بیغرضی عاشق این است که آیتی از خدا ببیند تا به دنبال آن برود-اینها در مقام توجیه و تفسیر و تاویل آن برمیآیند به گونهای که به اصطلاح عذری برای خودشان و دیگران بتراشند.بعد قرآن فرمود: و لقد جاءهم من الانباء ما فیه مزدجر خبرهایی که در آنها ازدجاری باشد یعنی موعظهای و امتناعی از این حرفها باشد به قدر کافی رسیده[که]این کارها خیلی خطر دارد:معجزهای رخ بدهد، دست هدایتی بیاید و انسان حقیقت را تشخیص بدهد، باز چشمهایش را ببندد، نعمتی به این اهمیت و عظمتبرای انسان پیش بیاید و در عین حال انسان خودش را به آن راه بزند، این پشتسرش عذاب و عقوبت دارد.
بعد از مطرح کردن مساله قیامت، حال به عنوان نمونه چند قصه و داستان را بدون اینکه بخواهد جزئیات آنها را ذکر کرده باشد هر کدام را در چند آیه کوتاه[نقل میکند]تحت همین عنوان که این سنت قبل از شما هم اجرا شده استیعنی مانند شما هم مردمی بودهاند، پیغمبرانی آمدهاند و این مردم را دعوت کردهاند، آیت و معجزه داشتهاند و آنها به جای اینکه بپذیرند با آنها مبارزه کردند، نعمت الهی را به این شکل کفران کردند و به حکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید عذاب الهی هم به آنها رسیده است.چون سوره در مکه نازل شده این[آیه ناظر]به کفار قریش است که عذاب الهی به شما هم قطعا خواهد رسید، و در اینجا از جنگ بدر خبر میدهد، و در خود آیات جنگ بدر هم هست که اساسا جنگ بدر امری بود غیر قابل پیش بینی برای کفار.اگر چه پیغمبر اکرم این تعبیر را در یک جای دیگر فرموده ولی در اینجا هم صادق است، فرمود:مکه پارههای جگر خودش را بیرون فرستاده، یعنی آن عزیزهای مکه بیرون آمدند.رؤسای قریش واقعا هم طبقهای بودند که وضعشان با سایر اعراب جاهلیت فرق میکرد، وضع اشرافی داشتند.مکه تقسیم میشد به دو طبقه به اصطلاح بردگان و زیردستان و طبقهای که ملا قریش بودند که اینها در اعالی مکه بودند و آنها در ادانی مکه، جاهایشان هم با همدیگر فرق میکرد.در جنگ بدر این عزیزهای مکه و به اصطلاح پارههای جگر مکه بیرون آمده بودند با تجهیزاتی که باورشان نمیآمد که چنین سرنوشتی پیدا کنند برای اینکه مسلمین در مدینه فوقالعاده ضعیف بودند، عده و عدهشان کم بود، تجهیزات جنگی نداشتند و وضع اقتصادیشان خیلی بد بود که همه مورخین نوشتهاند که این سیصد و سیزده نفری که در جنگ بدر شرکت کردند به قدر کافی زره نداشتند و حتی زرهشان خیلی کم بود یعنی اگر جمعیتیکجا با همدیگر روبرو میشدند اینها مجبور بودند که بیزره به جنگ بروند.شاید سیصد و سیزده شمشیر در آنجا وجود نداشت ولی آنها که با هزار نفر آمده بودند چنان مسلح و مجهز بودند که غیر قابل توصیف بود و گویی همان سران قریش که در این سیزده سال با پیغمبر اکرم اینچنین مبارزه کردند، همینها که دیگران به تبع اینها آمدند و اصل اینها بودند، آمده بودند برای اینکه اینجا به خاک هلاکتبیفتند و برگردند. در «بدر» هفتاد نفر از سران قریش به دست مسلمین، کشته شدند و بقیه فرار کردند.قرآن این را از نظر عوامل معنوی، حتی قبل از جنگ بدر هم مرتب خبر میدهد که چنین سرنوشتی در همین دنیا خواهد بود و بعد هم مکرر تکرار میکند:مردمی که با پیغمبرشان آنچنان رفتار کنند چنین سرنوشتی خواهند داشت.
عرض کردم قرآن[در این سوره]بر این قصهها مرور میکند، چون فقط میخواهد اجمالا بگوید که پیغمبری آمد، [مردمی]تکذیب کردند و بعد از تکذیب چنین سرنوشتی پیدا کردند، ولی همین طور با آیات کوتاه کوتاه و با لحن خیلی سریع و تند و خشونتبار: کذبت قبلهم قوم نوح پیش از اینها قوم نوح هم مانند اینها تکذیب کردند.نمیگوید چه را تکذیب کردند؟چون بعد دارد: فکذبوا عبدنا .مفسرین روی این جهتبحث کردهاند که چرا دو بار «تکذیب» را ذکر کرده؟گفتهاند برای اینکه اول که میگوید: کذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح پیش از اینها بودند، آنها هم تکذیب کردند[و بعد میفرماید] فکذبوا عبدنا پس تکذیب کردند بنده ما را، میخواهد بگوید اینها کانه تکذیب پیشاپیشی داشتند، مثل تصدیقهای پیشاپیش، مثل امضاهای پیشاپیش که انسان گاهی چیزی را سفید امضا میکند، هنوز او ننوشته این امضا میکند، هنوز کسی حرفی را نگفته و هنوز حرفی از دهان او بیرون نیامده و معلوم نشده که او چه میخواهد بگوید، این قبل از اینکه او بگوید چون تصمیم گرفته تصدیق کند، میگوید بله صحیح است، همین طور است که شما میفرمایید. عکس قضیه، هنوز او نگفته این تکذیب میکند.این نشان میدهد که این تکذیب بر اساس منطق نیست چون تکذیب بر اساس منطق این است که حرف طرف شنیده بشود، روی آن حساب بشود، بعد ببیند منطقی نیست، آنوقت تکذیب کند.ولی تکذیبهای مصلحتی و در واقع منفعتی، این است که[شخص]از اول تصمیم دارد که آن را قبول نکند. کذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح هم قبل از اینها تکذیب کردند، چه را؟همه چیز را آنها نمیخواستند قبول کنند فکذبوا عبدنا پس چون چنین روحیه تکذیبی داشتند و روحیهشان روحیه تکذیب بود بنده ما را تکذیب کردند.اینجا که میگوید: «بنده ما را تکذیب کردند» خداوند میخواهد به خودش[مربوط کند]، یعنی ما را تکذیب کردند.بنده ما را تکذیب کردند یعنی ما را تکذیب کردند.مثل اینکه-اگر چه این تشبیه خیلی تشبیه درستی نیست-شما کسی را به عنوان نماینده خودتان به جایی میفرستید، بعد به آن نمایندهتان توهین میکنند. یک وقت میگویید به آقای الف توهین کردند.آن وقتخودش را در نظر گرفتهاید.و یک وقت میگویید به نماینده ما توهین کردند، یعنی به ما توهین کردند، یعنی گذشته از اینکه به شخص او توهین کردند به ما هم توهین کردند.
فکذبوا عبدنا بنده ما را تکذیب کردند، چه گفتند؟حال ببینید چه توجیهاتی برای تکذیب خود ساختند: و قالوا مجنون و ازدجر دیوانه است، جن زده است. «مجنون» از ماده «جن» است چنانکه در فارسی هم دیوانه در واقع یعنی دیو زده است.چون در قدیم معتقد بودند که دیوانهها را دیو به اصطلاح میزند و جن به آنها اصابت میکند(اصابه الجن). قالوا مجنون دیوانه است، جن زده است «و ازدجر» دچار زجر الجن است. «زجر» منع را میگویند و «ازدجار» یعنی منع را پذیرفتن.خلاصه جنها آمدهاند این را زجر کردهاند و این هم آن حالت را از جن پذیرفته است، این حرفهایی که میزند حرفهایی است که جنها به او الهام میکنند.دیگر قرآن به تفصیل بحث نمیکند چون اینجا جای تفصیل نیست، جای اجمال است: فدعا ربه انی مغلوب فانتصر .آنجا گفت: عبدنا بنده ما.در مقابل میگوید: ربه نقطه مقابل عبدنا ربه [ذکر شده].آنجا میتوانستبگوید: فکذبوا نوحا ولی گفت: فکذبوا عبدنا اینجا هم میتوانست مثلا بگوید: فدعا الله ولی گفت: فدعا ربه :آنها بنده ما را تکذیب کردند، بنده ما هم پروردگار خودش را خواند، آن که تحتحمایتش بود.میان عبدنا و ربه مقارنه است.
فدعا ربه پروردگار خود را خواند، که چه؟ انی مغلوب فانتصر پروردگارا من دیگر الآن مغلوبم، یعنی اینها از هر جهتبر من غلبه کردهاند(بدیهی است که مقصودش غلبه ظاهری بود)یعنی من دیگر الآن چارهای ندارم، در چنگال اینها بیچاره هستم فانتصر خودت انتقام بگیر یعنی عذاب خود را نازل کن.همین طور که مفسرین گفتهاند این فدعا ربه انی مغلوب فانتصر که در سه چهار کلمه در اینجا گفته شده همانهاست که در سوره انا ارسلنا نوحا در ضمن چند آیه بیان شده است ولی اینجا چون باید مطلب را به طور اجمال بیان کند به طور مختصر ذکر میکند: فدعا ربه انی مغلوب فانتصر به قوم خودش نفرین کرد.
این را من از مرحوم ابویمان شنیدم، یادم نیست که خودم هم در جایی دیدهام یا نه، و البته بعید هم نیست که از کرامات شهید اول باشد.میدانید که شهید اول را متهم کردند و فتوا به قتلش دادند و قاضیای به نام «جماعه» فتوای قتلش را صادر کرد و این مرد بزرگ را به شکل خیلی فجیعی[به شهادت رساندند].میگویند آن دم آخر کاغذی را از جیبش در آورد و نوشت: رب انی مغلوب فانتصر .البته ایشان نقل میکردند که میگویند بعد که کاغذ را دیدند، در زیرش نوشته یافتند: ان کنت عبدی فاصطبر .
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر درهای بالا را باز کردیم به آبی ریزان.مقصود طوفان نوح است.گفتیم کلمه «سماء» در قرآن همیشه آن جهت علو است.گاهی به خود باران گفته میشود، گاهی به ابر، گاهی به بالاتر از ابر و گاهی به امور معنوی. یعنی ما فرمان دادیم بارانهای پی در پی نازل شد.زمانی داستان طوفان نوح را در کتابها حتی کتابهای درسی به عنوان افسانه ذکر میکردند:افسانه طوفان نوح. ولی کم کم این مطلب مسلم شده که[در تاریخ زمین]دورههای طوفانی زیادی بوده است. در یکی از همان کتابهای درسی که رفیق خودمان آقای احمد آرام در فیزیک نوشته بود این مطلب را تحقیق کرده بود.
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر درهای بالا را گشودیم.مقصود این است که فرمان دادیم به ابر که ببار، ولی نه یک باریدن عادی بود، به آبی که همین جور سرازیر شده بود، به تعبیر ما:شرشر آب از آسمان میریخت. و فجرنا الارض عیونا و زمین را منفجر کردیم یعنی شکافتیم(فجر یعنی شکافتن)نه منفجر به معنایی که امروز میگویند که یعنی شیء متلاشی میشود، نه، انفجار یعنی باز شدن و شکافتن، یعنی دهانها از زمین شکافتیم در حالی که اینها چشمهها بودند، و چشمهها از زمین باز کردیم.زمین را شکافتیم در حالی که تبدیل به چشمهها شده بود.میگویند چشمه را از آن جهت «چشمه» میگویند که وجه شبهی با چشم دارد.آنجا که آب از زمین بیرون میآید که دور خودش میچرخد(اغلب چشمهها این طور است)و کانه گردابی درست میکند، شباهت پیدا میکند به مردمک چشم[انسان یا]حیوان که میچرخد، از این جهتبه آن میگویند «عین» .
فالتقی الماء آب با آب ملاقات کرد، آب بالا و آبی که از زمین میآمد، آب آسمان و آب زمین، علی امر قد قدر بر کاری که قبلا تقدیر و اندازهاش معین شده بود.گویی این[مطلب]جواب امثال سر سید احمد خان هندی است که معجزات را اغلب به جریانهای عادی طبیعی که به یک سلسله علل طبیعی وابستگی دارد بدون اینکه از بالا برای منظوری حساب شده باشد توجیه میکنند.قرآن میگوید خیال نکنید که[طوفان نوح]طوفانی بود به یک علل مادی و طبیعی بدون آنکه غایت و غرضی در کار باشد، امری بود که مسلم روی آن حساب شده بود.
و حملناه علی ذات الواح و دسر خود نوح را(اینجا دیگر صحبت اصحاب و اهل سفینه نیست چون بناست قضیه به اجمال گفته شود)بر کشتیای سوار کردیم، بر آن موجودی که دارای لوحها(یعنی تختههای به یکدیگر ترکیب شده)و میخها بود، یعنی بر کشتی.(در جاهای دیگر[دارد که]به نوح دستور دادیم کشتی را بساز و کلما مر علیه ملا من قومه (8).اینها دیگر در اینجا به اجمال برگزار شده است). تجری باعیننا و این کشتی زیر نظر خود ما در جریان بود، ما حافظ و مراقبش بودیم.چرا ما او را نجات دادیم و قوم را هلاک کردیم؟ جزاء لمن کان کفر این خودش نوعی پاداش بود برای آن بنده ما که مکفور شده بود یعنی[درباره او]حق ناشناسی و کفران نعمتشده بود.(این جزاء لمن کان کفر همین طور که بیان کردهاند بیشتر به خود آن عذاب برمیگردد.در یک آیه دیگر قرآن هم هست: انا کذلک نجزی المحسنین (9) ).ما اینها را عذاب کردیم و کیفر دادیم، برای چه؟به خاطر کفرانی که نسبتبه بنده ما که دست هدایتبه سوی آنها دراز کرده بود انجام دادند. و لقد ترکناها ایة فهل من مدکر بعد ما همان کشتی را رها کردیم یعنی باقی گذاشتیم به عنوان یک آیت در عالم، آیا هست کسی که پند بگیرد؟چیز عجیبی است!در مورد دو چیز است[که]در قرآن این تعبیر آمده است، یعنی از این همه حوادثی که در امم گذشته بوده در مورد دو چیز قرآن مطلبی را گفته است که با عصر نزول قرآن تقریبا میشود گفتسازگار نبوده به این معنا که امر مجهولی بوده است.یکی راجع به کشتی نوح است.قرآن میگوید ما این را باقی گذاشتهایم: و لقد ترکناها ایة یعنی از بین نرفته و معدوم نشده، و عجیب این است که در سالهای اخیر این قضیه چند بار مورد تایید واقع شده که در همان کوهی که قرآن آن را «جودی» مینامد (و استوت علی الجودی) (10) -که میگویند کوههای آرارات است-آثار و علائم یک کشتی (11) بالای کوه[دیده شده است].کشتی بالای کوه که تناسب ندارد، کشتی را در قعر دریا باید پیدا کنند نه بالای کوه، در آنجا پیدا شده که این جز با همین مطلبی که در کتب مذهبی آمده استیعنی داستان نوح و کشتی که آب آنقدر باشد که روی آن کوه کوتاه را بگیرد به طوری که کشتی روی کوه فرود بیاید[سازگار نیست]، و حتی در روزنامهها نوشتند که شاید این همان کشتی نوحی است که میگویند. آقای طباطبایی در یکی از جلدهای تفسیر المیزان این مطلب را[نقل کردهاند]. اتفاقا ایشان میگفت که من وقتی داشتم تفسیر آیات مربوط به حضرت نوح در سوره هود را مینوشتم، به همین جا بر خورد کرده بودم که روزنامهها این جریان را نوشتند، همانجا آن را درج کردم.
و دیگر در موضوع فرعون است که دارد: فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک ایة (12) ما بدنت را نجات میدهیم برای اینکه آیتی باشد برای آیندگان، که بعد همان را پیدا کردند، غیر از آن مومیاییهایی که خودشان قبلا مومیایی کرده بودند.غرض این که آن فرعون هلاک شده موسی هم بدنش باقی است.
بعد میگوید: فکیف کان عذابی و نذر .عرض کردیم روح این سوره این است که انذاری و عذابی، انذاری است، اگر نپذیرید پشتسرش عذاب است.دو جمله است که در این سوره چند بار تکرار شده.یکی همین است: فکیف کان عذابی و نذر چگونه بود عذاب من و انذارهای من؟یعنی این عذاب و انذار با یکدیگر است.و یکی هم این آیه: و لقد یسرنا القران للذکر فهل من مدکر .در این سوره که لحن آن خشونتبار استیکمرتبه این جمله به صورت موعظه گفته میشود، یعنی آهنگ نرم میشود، دو مرتبه خشن میشود. یک آیه است که چهار بار تکرار شده است.
فکیف کان عذابی و نذر رابطه عذاب و انذار را چگونه دیدی؟آیا چنین اصلی نیست که اگر انذار الهی، تبشیر الهی، دعوت الهی، اتمام حجت الهی بیاید و بعد نادیده گرفته و کفران بشود عذاب هست؟چگونه دیدید؟این امر هست.تا اینجا مربوط به گذشته بود.
و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر ما قرآن را سهل و ساده کردیم برای تذکر، برای تنبه، آیا هست متنبهی؟راجع به مضمون این آیه و معنای اینکه ما قرآن را ساده کردیم برای ذکر و تذکر و تنبه، مفسرین در دو کلمهاش بحث کردهاند.یکی اینکه ما قرآن را ساده کردهایم، میسر کردهایم، آسان کردهایم، مقصود از «آسان کردهایم» چیست؟بعضی میگویند مقصود این است که چون خود قرآن حقیقتی است مافوق عالم مادی، ما آن را به صورت لفظ و عبارت نازل کردهایم.البته این فی حد ذاته درست است و مانعی ندارد که این آیه لا اقل شامل این هم باشد.برخی دیگر میگویند نه، خیلی کتابهای آسمانی دیگر هم به صورت لفظ در آمدهاند ولی قرآن به لسان عربی مبین[نازل شده است]که حتی «عربی» هم یعنی واضح و روشن، یعنی به بیانی بسیار ساده و روشن(روشن به معنای فصیح و بلیغ و جذاب).ما قرآن را مخصوصا با عباراتی اینچنین زیبا و لطیف برای مردم فرود آوردهایم زیرا مردم به این وسیله بهتر متذکر میشوند، چون شک ندارد که یک مطلب اگر با بیان فصیح و بلیغ گفته بشود اثرش خیلی بیشتر است تا با بیان الکن.هر دو، مقصود را میفهمانند ولی آن نفوذ میدهد در قلب در صورتی که بیان غیر فصیح نمیتواند نفوذ بدهد.کما اینکه خود با آهنگ متناسب بیان کردن، باز اثری فوق اثر دارد و اگر یک مطلب با زبان فصیح باشد و با آهنگ متناسب با خودش هم قرائتبشود اثرش مضاعف میشود.حال اگر خود مطلب هم با قلب انسان پیوند و اتصالی داشته باشد یعنی زبان فطرت انسان باشد این دیگر نور علی نور علی نور خواهد شد.قرآن چنین است.اصلا قرآن بقای خودش را مدیون همین سه جهت است:مطلبش زبان فطرت بشر است، با عباراتی در نهایت فصاحت و بلاغتبیان شده، و دستور اکید صادر شده که قرآن را با قرائت و آهنگ لطیف بخوانید، که حتی در تعبیرات احادیث ما کلمه «غنا» دارد: تغنوا بالقرآن (13) یعنی قرآن را ساده نخوانید، با آهنگ بخوانید.این با آهنگ خواندن، دستوری است که از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار رسیده و آنها بر این اساس عمل میکردند.خود ائمه اطهار قرآن را با لحن و آهنگ خوش میخواندند.هم درباره امام سجاد علیه السلام و هم درباره امام باقر علیه السلام این روایات هست که گاهی در خانه خودشان با صدای بلند و با آهنگی چنان لطیف قرآن میخواندند که مردم کوچه که میآمدند عبور کنند آنجا میایستادند و گاهی این آهنگ آنقدر سقاها (14) را جذب میکرد که با آن مشک سنگینی که به دوششان بود همان طور میایستادند که بشنوند و استماع کنند.
بیشتر احتمال میدهند که مقصود این باشد که ما قرآن را با عباراتی فصیح و ساده و روشن[نازل کردیم] للذکر برای اینکه شما[متذکر و متنبه بشوید].بعضی مثل مجمع البیان میگویند[للذکر]یعنی «للحفظ» ، که حفظ کنید، ضبط کنید.و قرآن از کتابهایی است که آمادگیاش برای حفظ شدن از هر کتاب دیگر بیشتر است.عجیب است!شعر را میشود حفظ کرد و قرآن شعر هم نیست، نثر است.یک کتاب نثر در دنیا نمیتوان پیدا کرد که بشود چهار صفحهاش را حفظ کرد و قرآن در اثر آن سلاست فوق العادهای که در عبارات و کلماتش هست[این خاصیت را دارد].وقتی که کلمات، خیلی سلیس باشد[زود حفظ میشود]. شما در خود شعرها میتوانید امتحان کنید.شعرهای سعدی را خیلی زود میشود حفظ کرد برای اینکه کلمات آن سلیس استیعنی هر کلمهای نسبتا در جای خودش قرار گرفته است. بعد که انسان حفظ کرد دیر فراموش میکند چون به معنی واقعی سلاست دارد.ولی انسان اگر بخواهد یک قصیده خاقانی را حفظ کند جانش در میآید، با اینکه قصاید او هم خیلی فصیح و بلیغ است، ولی سلاست[اشعار]سعدی را ندارد.گرچه هر شعری به دلیل شعر بودن و آهنگین بودن قابل حفظ[شدن]است، باز شعرها با هم تفاوت دارند.در میان نثرها تنها کتاب نثری در عالم که قابل حفظ کردن استیعنی اصلا ذهن آن را برای حفظ کردن میپذیرد قرآن است.شما کتاب نثر دیگری در عالم نمیتوانید پیدا کنید که انسان بتواند عبارتهای آن را حفظ کند، و لهذا حفظ کردن قرآن مثل تلاوت کردن آن امر بسیار مطلوبی است و مخصوصا بعد از آنکه انسان حفظ کرد نباید بگذارد فراموش بشود.شاید گناه هم داشته باشد که انسان قرآن را حفظ کند و بعد اینقدر نخواند تا فراموش بشود.افرادی که حافظهشان ضعیف است لااقل اگر یک سوره دو سوره پنجسوره حفظ میکنند نگذارند که همان سورهها فراموش بشود چون بعضی حرام و گناه میدانند که انسان قرآن را حفظ کند و بعد بگذارد فراموش بشود.
و لقد یسرنا القرآن بنا بر بعضی از تفسیرها یعنی ما قرآن را سهل و ساده[کردیم].این «سهل» به همان معناست که امروز میگویند «سهل و ممتنع» یعنی از نظر عبارت اینقدر ساده است که انسان آن را در نهایت نرمی میبیند ولی در عین حال ممتنع است و مثلش را نمیشود ایجاد کرد.همین تعبیری که راجع به سعدی میگویند، کاملترش درباره قرآن[صادق]است.ما این را با عباراتی به غایتسهل و ساده و شیرین و فصیح و بلیغ بیان کردیم، برای چه؟ للذکر که مردم بتوانند آن را به ذهن بسپارند.معنی دیگر «ذکر» در اینجا نه این است که به ذهن بسپارند، [بلکه]برای اینکه متذکر و متنبه بشوند.ما قرآن را اینچنین سهل و ساده و فصیح و بلیغ قرار دادیم برای اینکه بهتر خدا را به یاد مردم بیاورد و بهتر مردم را متنبه کند.
این را عرض میکردم که قرآن بقای خودش را مدیون سه جهت است:یکی اینکه مطالبش زبان فطرت انسان است، دوم اینکه با عباراتی فصیح و بلیغ بیان شده، و سوم اینکه به نحوی آهنگ به آن داده شده که قابل تلاوت آهنگین است.در مشهد آن اوایلی که ما طلبه بودیم مردی بود به نام سید محمد عرب که قرآن میخواند و معروف بود.وقتی ما او را دیدیم پیرمرد بود.قاری درجه اول بود و شاید نظیرش در هیچ جا پیدا نمیشد. اولا که فنون تجوید را در حد اعلا میدانست و ثانیا قرآن را با آهنگهای مختلف میخواند. «حافظیان» که الآن در مشهد استشاید تنها وارث مرحوم آقا سید محمد است که انواع قرائتهای او را بلد است.( «حافظیان» معروف که شاگرد مرحوم آقا شیخ حسنعلی اصفهانی بوده و دعا میدهد، برادر بزرگتر اوست.)وی شاگرد همین مرحوم آقا سید محمد و قاری مسجد گوهرشاد بود و طلبهها میرفتند در یکی از غرفههای همان مسجد(کنار کفشداری)و[قرائت قرآن]یاد میگرفتند.(ما آن وقتبچه بودیم و در واقع برای تماشای دیگران میرفتیم.)او الآن هم هست.
عبد الباسط هم که واقعا اعجاز میکند.او مخصوصا این جهت را خیلی خوب درک میکند که هر آیهای را به چه آهنگی متناسب با خودش میتواند بخواند.مثلا آن یا ایتها النفس المطمئنة (15) ای که او میخواند آهنگش همان است، اذا الشمس کورت (16) ی که او میخواند آهنگش همان است که او میخواند.قرآن تنها کتاب آسمانی است[که خاصیت آهنگپذیری دارد].بدون شک اروپاییها در موسیقی از ما جلوتر هستند، بیایند تورات یا انجیل و هر کتاب دیگری را پشت رادیوها بخوانند.هیچ کتاب نثری قابل این جور خواندن نیست و این منحصر به خود قرآن است. و لقد یسرنا القران للذکر فهل من مدکر ما قرآن را به صورت سهل و ساده در آوردیم، آیا هست کسی که مدکر باشد، متعظ باشد و این پند را بپذیرد؟و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
1- قمر/9-17.
2- بقره/282.
3- نساء/23.
4- طه حسین یک مصری بود که کور بود، کوری که از بچگی(شش هفتسالگی)در اثر آبله کور شده بود و بعد با همان حالت کوری به مکتب و مدرسه میرود.[در علوم]قدیمه-شاید در «الازهر» -مقداری تحصیل کرده بود و بعد سالها میرود در اروپا و آن زمانی که شیخ محمد خان قزوینی خود ما در اروپا بوده او هم در اروپا بوده و تحصیلات خیلی عالیهای میکند.(یک مرد به اصطلاح ادیب است، ادیب به سبک اروپایی، یعنی[وارد در]ادبیاتی که با روانشناسی و جامعهشناسی و این جور مسائل توام است.)بعد برگشتبه مصر و در دنیای عرب خیلی جلوه کرد و درخشید و کتابهایش فوق العاده مطلوب واقع شد.(در اوایل عمرش آن زمان که از اروپا آمده بود چون تحصیلاتش بیشتر در اروپا بوده و تحصیلات ابتدایی خیلی کمی در مصر داشته، شاید تحت تاثیر اروپاییها یا جوانی، بالاخره در دوره جوانی در نوشتههایش یک نوع چموشیهایی هم کرده، من ندیدهام ولی نقل میکنند که مطالبی گفته است.)بعد به وزارت فرهنگ مصر هم رسید و با همان کوریاش مدتی وزیر فرهنگ مصر بوده است.آخر عمر دوران پختگی و کمال اوست.تا آخر عمر دائما کار میکرد و خانمش گویا یک زن فرانسوی بود که مطالب را برایش میخواند و همکارش بود.کتابهای آخرش کتابهای دوران پختگی اوست و در اواخر عمرش گرایش اسلامی عمیق و شدیدی پیدا کرده بود و خیلی خوب شده بود.یکی از آخرین کتابهایش-که نمیدانم آخرین کتابش استیا یکی از آخرین کتابهایش-همین کتاب مرآة الاسلام است.
5- ابراهیم/7.
6- قدرشناسی یک نعمت نه صرف این است که بگوید «الهی شکر» ، [بلکه همچنین باید] از آن نعمت آن استفاده و بهرهای که باید، ببرد.اصلا شکر معنایش این است، تقدیر است، میگویند استعمال نعمت است در آنچه که نعمتبرای آن آفریده شده.
7- یا:کفر، نعمت.
8- جامع السعادات، ج 1/ص 265.
9- هود/38.
10- صافات/80.
11- هود/44.
12- تختههایی که وضع ساختمانش نشان میدهد که جز برای کشتی ساخته نشدهاند، به تعبیر قرآن «الواح» ، یعنی این چوبها به گونهای با یکدیگر تنظیم شدهاند که جز برای کشتی این طور تنظیم نمیکنند.
-جدیدا هم در روسیه قسمت دیگرش پیدا شده.
استاد: همین قدر اجمالا میدانم که این را هم بعضی همین اواخر نوشتند.
13- یونس/92.
14- مقدمه مجمع البیان، صفحه 16، الفن السابع.
15- آن وقت که در مدینه لوله کشی نبوده، بلکه آب جاری هم نبوده، چاه بوده و سقاها میرفتند آبها را از چاهها میکشیدند و به خانههای مردم میبردند.
16- فجر/21.
17- شمس/1.